فکر کنم در اولین فرصت ممکن برم زبان روسی یاد بگیرم
یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸
روسی
فکر کنم در اولین فرصت ممکن برم زبان روسی یاد بگیرم
شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۸
پدروِ قصه گو
دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۸
Pleas pay attention, I want to share the moment of derivation of this nice equation with you.
با اینکه این استاد ما پدر ما رو در آورده و هر هفته ما باید صفحات متمادی رو در راه ایشون سیاه کنیم ولی آدم دلش می خواد که واقعاً این لحضات رو باهاش شریک بشه. نه تنها به خاطر اینکه اینها لحظات زیبایی هستند، بلکه به این خاطر که هنوزآدم هایی وجود دارند که از این لحظات لذت می برند و این جور آزادانه لذتشون رو بیان می کنند و حاضرند با همه تقسیم کنند.
پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸
زنده بمانیم ؟
این متن قرار بود یک چیز بلند تری بشود ولی حوصله اش را ندارم.
شاید بعداً.
سهشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸
منِ به پاییز رسیده
دیروز با همه مشکلات و فکر و خیال ها و بدبختی ها و دردسرها و هزار کوفت و زهر مار دیگر بالاخره رسیدم اینجا. ولی تنها چند دقیقه پیاده روی در خیابان اصلی منطقه کافی بود تا پاییز جای همه چیز را در ذهنم بگیرد و با خودم زیر لب هی مدام پاییز آمد بخوانم. دوربین همراه ندارم ولی اگر هم داشتم نمی توانست زیبایی آن چیزی را که الان در سراسر این منطقه کوچک روستایی سایه افکنده است را ثبت کند.
جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۸
Stone Letter
سهشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸
پایان خوش
هر وقت می خواهند یک چیزی رو ببندند، پلیس می یارند. انگار ما چیزی شبیه تروریستیم و حتماً باید پلیس اونجا باشه. حتی اجازه نمی دهند یک پایان بهتر یرای کارمون دشته باشیم