شرمن الكسى جايى در كتاب خاطرات صد در صد واقعى سرخپوست پاره وقت اشاره مىكند كه اگرچه تولستوى عقيده دارد تمام خانواده های خوشبخت شبيه يكديگرند، اما هر خانواده بدبختى به شكل خاص خود بدبخت است؛ ولى تولستوى سرخپوستان را نمى شناسد و اگر چه او علاقه اى با جر و بحث كردن با نابغه ادبيات روسى همچون تولستوى ندارد ولى برخلاف نظر او همه سرخپوستان به يك دليل مشخص بدبختند وآن میگسارى لعنتى است. شايد كه مقايسه كاملا صحيحى نباشد ولى رابطه ميان سرخپوستان و ميگسارى چيزى شبيه رابطه ميان سياه پوستان و کار خلاف است. مسئله این نیست که آنها آدمهای خلاف کاری هستند؛ بلکه سالهای سال تبعیض نژادی، دیده شدن به شکل گونهای که انگار بویی از آدمیت نبرده، آنها را به مظنونین همیشگی ایدهالی در چشم پلیس و دیگر عوامل اجرای قانون تبدیل کرده است. البته جنبشهای رادیکالی مثل پلنگهای سیاه در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی و فعالیتهای رنگینپوستان در قاچاق مواد هم در این بین بیاثر نبودهاست. حالا، در ایستگاه فروتویل در لحظاتی پس از شروع سال نو اسکار گرنت و دوستانش در مقام همان مظنونین همیشگی هستند. آنها آدمهای بیگناهی نیستند، درست مشابه طرفین دیگر دعوا که هنوز در واگن قطار در بین مردم هستند.
اسکار گرنت جوان است، همسری دارد و دختری که تلاش میکند زندگی را برای آنها سر و سامان دهد. ولی خراب کرده است، به زندگی گند زده است. شغلش را از دست داده، زندگیاش کمی به بیراهه رفته و با همسرش مشکل دارد ولی میخواهد که در این روز آخر سال به کارها سرو سامان دهد. میخواهد که با شروع سال نو زندگی جدیدی را آغاز کند. اسکار یک آدم معمولی است، یک گونه ژانری مرسوم، نه بيشتر و نه كمتر، به اندازه هر آدم معمولی گنهکار است. گونه مرسومی که حالا میخواهد زندگیاش را سرو سامان دهد، به سگ تصادف کرده گوشه خیابان توجه میکند، به زن سفید پوستی که میخواهد برای اولین بار ماهی سرخکند کمک میکند تا ماهی مناسب را پیدا کند، حتی به مادربزرگش زنگ میزند تا دستور پخت ماهی را برای زن بگیرد، تلاش میکند تا کاری دوباره پیدا کند و چیزهایی از این دست. ولی وقتی در شب سال نو بعد از شمارش معکوس برای شروع سال جدید در مترو با دوستانش به خانه بر میگردد، دردسرهای زندگی گذشته ناگهانی و کاملا تصادفی از راه میرسد و کینهای قدیمی در مترو در میان انبوهی از جمعیت سر باز می کند و همه چیز را به هممیریزد. پلیس از راه میرسد و همه را در گوشه ایستگاه فروتویل باز داشت میکند.
ايستگاه فروتویل با اين عبارت كه اين فيلم بر اساس داستان واقعى است، آغاز مى شود و بدون لحظهاى درنگ تصوير قطع میشود به فيلمى كه بهوسيله موبايل گرفته شده است. تصوير لرزانى است كه آنچنان چيز در آن مشخص نيست. چند مامور پليس مشغول حركتند و چند نفر بر روى زمين خوابيدهاند. تنها چيز واقعا مشخص نوشتهاى است كه بر روى تصوير ظاهر مى شود تا نشان دهد كه مكان همان ابستگاه فروت ویل در كاليفرنياست و زمان شب سال نو ٢٠٠٩ است و صدای گلوله ايى كه ناگهان شنيده مىشود، تصویر سیاه میشود و زمان انگار كه ناگهان میايستد و همه چيز ناگهان دگرگون میشود. در سپتامبر١٩٦٣ در بيرمنگام ايالت آلاباما آمريكا در يك عمليات تروريستى بر ضد رنگينپوستان، بمبى در يكى از مهمترين كليسهاى كاتوليك منطقه منفجر شد كه منجر به زخمى شدن تعداد زيادى آدم و مرگ چهار كودك شد (+). شور و هیجانی كه در اعتراض به این عمل تروريستى ايجاد شد، همچون نيروى پيشبرنده قوىای منجر به تسريع تصويب قانون حقوق مدنى شد، تا جايى كه برخى بر اين اعتقاد بودند كه اگر اين اتفاق نمى افتاد راهپيمايى بزرگ ٢٥ اوت كه در همان سال اتفاق افتاده بود فراموش مى شد و جنبش حقوق مدنى مختومه مى شد. ماجراى ايستگاه فروتویل در سال ۲۰۰۹ یادآور انفجار كليسا و هزاران اتفاقات مشابهی است که در تمام اینسالها اتفاق افتاده است.
در چشم بینندهای که تصویر لرزان دوربین موبایل را دیده بیشتر جریان فیلم که به صورت بازگشت به عقب روایت می شود شبیه انتظار برای روز جزاست. تمام فعالیتهای و کارهای اسکار برای شروع زندگی جدید در سال جدید در چشم بیننده زودگذر و ناپایدار است. از شام سال نو و گپ و گفتگوهایش به سادگی میگذرد، از کنار سفر شبانه اسکار، همسرش و دوستانشان به آرامی گذر میکند تا ببیند که چه قرار است بر سر اینها بیاید. سفر شبانه به خوبی میگذرد، به مرکز شهر میروند سال نو را با شمارش معکوس برای آغاز سال جدید جشن میگیرند و به خوشی به سمت خانه باز میگردند. اینقدر همه چیز خوب است که آدم برای لحظههایی آن صحنههای ابتدایی فیلم را فراموش میکند. با خودش فکر میکند شاید که واقعا این سال جدید قرار است شروع جدیدی باشد. ولی همه اینها آرامش قبل از طوفان است. دردسر هیچوقت خبر نمیکند. دعوا شروع میشود و پلیس از راه میرسد تا همه چیز را آرام کند. ولی این اسکارِ جوان و دوستانش هستند که میشود بر آنها به دلیل رنگ پوستشان بدون محاکمه حکم اجرا کرد و ناگهان گلولهای شلیک کرد. اسکار زخمی روز بعد رخت از جهان بربستهاست و بیننده منتظر را همین طور در بهت و حیرت گذاشتهاست که چطور امکان دارد زندگی یک آدم معمولی در لحظهای اینگونه زیر و رو شود و به آنی ناگهان در جا بایستد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر