هنوز هم شب هایی هست که تاریکی دنیای کوچکم را پر می کند، چراغم سوسو می زند و کم نور می شود. گاهی اوقات چراغ هایی از دور می آیند و آدم هایی در پی آنها. وجودشان به این ظلمات رنگ و رویی می دهد. دمی، ساعتی و یا حتی چند روزی می مانند. راههایی که آمده اند و می روند را نشانم می دهند، راه هایم را نشانشان می دهم. قصه هایمان را برای هم می گوییم، از شادی ها و غم ها مان می گوییم و بعد از صباحی جدا می شویم. ولی آن چیزی که دلم را گرم و امیدم را زنده نگه می دارد، چراغی است که تو می آوری. پیش هم که هستیم، دلمان گرم می شود و روزگارمان روشن است . گذشته می رود جایی در نزدیکی های ابدیت و آینده سراسر نامعلوممان روشن می شود. ولی گاهی وقت ها چراغت دور می شود، کم نور می شوی، اما با همه مشکلات نمی گذاری که خاموش شود. به هم که می رسیم دوباره جان می گیرد، دوباره جان می گیرم. چراغ هایمان، زندگی مان، روزگارمان و آینده مان باهم روشن می شود، با هم جاودانه می شویم
پ.ن.: عنوان فیلمی ساخته رضا میرکریمی