البته اگر واقعیت آن زمان را در نظر بگیریم، می بینیم آرش سیاوش کسرایی در شرایطی نوشته شده که جامعه از لحاظ اجتماعی، سیاسی ناامید بوده و در نتیجه هنرمندانی از قبیل کسرایی احساس کردند باید به جامعه امید بدهند که به نظر من نقطه مثبت آرش کسرایی هم در همین است
پس حالا می توانیم راجع به امید هم صحبت کنیم. من فکر میکنم امید دروغین بدتر از ناامیدی است. چون نا امیدی باعث می شود ما دست به عمل بزنیم. آرش نوشته من فرزند نا امیدی است و در ناامیدی کامل دست به کاری می زند. در حالی که تا کنون امید های دروغین و خود فریبی ها سال ها ما را عقب انداخته. من اولین پرسشم بعد از خواندن آرش کسرایی این بود که چرا داستان آرش ما را خواب می کند؟ این قصه که خواب آور نیست، و به این نتیجه رسیدم که نیت شاعر و ساختمان اثرش دو راه جدا را می روند، و برای همین، آرش کسرایی ضد چیزی را می گوید که خودش می خواهد.
.
.
.
بله ولی شما زمینه را به گونه ای فراهم کردید که آن مردمی که راجع به هومن افسانه ساخته بودند، با افسانه خادم بودن او زندگی را ادامه دادند.
مردمی که کمبود های خود را با اسطوره های که می سازند پر می کنند گاهی ندانسته اسطوره دروغین هم می سازند. تمام داستان همین است. در شعر کسرایی نیاز مردم یک قهرمان می سازد. در نوشته من نیاز مردم نخست یک قربانی می سازد، بعد همان نیاز از او یک اسطوره می سازد و بعد منتظر می نشیند که اسطوره نجاتش بدهد. در این میان به طور مکمل، گونه دیگری از کارکرد این اسطوره سازی هم هست، در شکل داستان هومن، حتا وقتی آرش می گوید او زنده است، ذهن اسطوره ساز، فورا او را به زنده معنوی تبدیل می کند، و نه کسی که با مرگی دروغین گریخته و جایی به راحتی زندگی می کند. حتی آرش نمی تواند این اسطوره را واژگون کند، عملا هم او با کمان هومن است که تیر می اندازد و با مرگ خود، اسطوره او را هم به نوعی دیگر اعتبار می بخشد
.
.
.
پس در واقع به اعتقاد شما جواب جامعه به کسرایی جوابی احساسی بوده است؟
بله، زیرا مبانی فکری چنین برخوردی به نظرم غلط است، گیرم هم قهرمانی ملتی را نجات دهد، آیا آن ملت به این ترتیب عوض میشود؟ بند آخر نوشته من تصویر همین پرسش است: مردمی که نشسته اند تا زمانه برایشان قهرمانی بیافریند، و خودشان کاری نمیکنند. نه، بر عکس من کوشیدم تا آنجا که توان دارم موقعیت هایی به سازم که هم آرش هم دیگران، در ان آزمایش شوند. دادن این آگاهی، این روان شناسی، و شناخت به نظر من مهمترین است
جدال با جهل
گفتگو های نوشابه امیری با بهرام بیضایی
پس حالا می توانیم راجع به امید هم صحبت کنیم. من فکر میکنم امید دروغین بدتر از ناامیدی است. چون نا امیدی باعث می شود ما دست به عمل بزنیم. آرش نوشته من فرزند نا امیدی است و در ناامیدی کامل دست به کاری می زند. در حالی که تا کنون امید های دروغین و خود فریبی ها سال ها ما را عقب انداخته. من اولین پرسشم بعد از خواندن آرش کسرایی این بود که چرا داستان آرش ما را خواب می کند؟ این قصه که خواب آور نیست، و به این نتیجه رسیدم که نیت شاعر و ساختمان اثرش دو راه جدا را می روند، و برای همین، آرش کسرایی ضد چیزی را می گوید که خودش می خواهد.
.
.
.
بله ولی شما زمینه را به گونه ای فراهم کردید که آن مردمی که راجع به هومن افسانه ساخته بودند، با افسانه خادم بودن او زندگی را ادامه دادند.
مردمی که کمبود های خود را با اسطوره های که می سازند پر می کنند گاهی ندانسته اسطوره دروغین هم می سازند. تمام داستان همین است. در شعر کسرایی نیاز مردم یک قهرمان می سازد. در نوشته من نیاز مردم نخست یک قربانی می سازد، بعد همان نیاز از او یک اسطوره می سازد و بعد منتظر می نشیند که اسطوره نجاتش بدهد. در این میان به طور مکمل، گونه دیگری از کارکرد این اسطوره سازی هم هست، در شکل داستان هومن، حتا وقتی آرش می گوید او زنده است، ذهن اسطوره ساز، فورا او را به زنده معنوی تبدیل می کند، و نه کسی که با مرگی دروغین گریخته و جایی به راحتی زندگی می کند. حتی آرش نمی تواند این اسطوره را واژگون کند، عملا هم او با کمان هومن است که تیر می اندازد و با مرگ خود، اسطوره او را هم به نوعی دیگر اعتبار می بخشد
.
.
.
پس در واقع به اعتقاد شما جواب جامعه به کسرایی جوابی احساسی بوده است؟
بله، زیرا مبانی فکری چنین برخوردی به نظرم غلط است، گیرم هم قهرمانی ملتی را نجات دهد، آیا آن ملت به این ترتیب عوض میشود؟ بند آخر نوشته من تصویر همین پرسش است: مردمی که نشسته اند تا زمانه برایشان قهرمانی بیافریند، و خودشان کاری نمیکنند. نه، بر عکس من کوشیدم تا آنجا که توان دارم موقعیت هایی به سازم که هم آرش هم دیگران، در ان آزمایش شوند. دادن این آگاهی، این روان شناسی، و شناخت به نظر من مهمترین است
جدال با جهل
گفتگو های نوشابه امیری با بهرام بیضایی