سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۸

زن : به تسلای همسایه نرفتی؟

مرد: بی جامه تسلیت چگونه توان رفت

زن : پس جامه ات چه شد؟

مرد : به عاریت رفت

زن : از بازار تهیه کن

مرد : زرهی هزار درهم از تو خریدارم اگر می توانی تهیه کن

زن : این گونه که او فرمان می راند ترسم که لباس قرمز نیز لباس تسلیت گردد


چو ضحاک شد بر جهان شهریار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر