یکشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۲

کوتاه‌ها



قرار بود که برای روزنامه آسمان یادداشتی بنویسم درباره فیلم‌های کوتاه اسکار امسال ولی پیش از آنکه آن یادداشت سر و شکل نهایی به خود بگیرد روزنامه تعطیل شد و آن یادداشت هم همان‌طور بی‌سرنوشت روی هوا ماند. نتایج اسکار که چند هفته پیش مشخص شد، جایزه به فیلم کوتاهی رسید که کمتر از همه دوست‌اش داشتم و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که برنده شود برای همین آن به آن یادداشت سر و شکلی دادم تا حداقل معرفی‌ای باشد برای مجموعه‌های فیلم‌های امسال.


هليوم: روايت يك خدمتكار بيمارستان كه در شب اول كارش با كودك در حال مرگى روبرو مى شود. كودك مرگ را مى‌شناسد، برای مردن آماده‌است ولى به او گفته اند كه قرار است به خواب طولانى فرو رود و بعد از آن در بهشت بيدار شود. كودك نمی‌خواهد که بخوابد، بهشت نمى‌خواهد، باورش اين است كه در آنجا حوصله اش سر مى رود. حالا اين غريبه تازه وارد كه معلوم نيست قبلا چه كاره بوده ولى مطمئنا خدمتكار نبوده چون كه خيلی شلخته‌تر از اين‌هاست كه مسئول نظافت باشد، دريچه جديدى است براى خروج كودك از اين وضعیت كسالت‌بار. چيزى شبيه فيلم سقوطِ تارسام سينك، مرد هم قصه اى مى‌سازد براى كودك. عشق کودک به بالن را می‌گیرد و دنيايى خيالى به اسم هليوم مى سازد. به كودك قول مى دهد كه به جاى بهشت روانه آنجا شود چون همه چيز آنجا خيلی سرگرم كننده‌تر و جذاب‌تر است. هليوم جایی است شبيه تپه‌هاى معلق اوتارِ جيمز كامرون يا قلعه اى در آسمانِ ميازاكى كه در نهايت آنقدرها هم به دل نمى نشيند. تنها تلاش مرد براى پايان دادن قصه اش و فرستادن سلامت كودك به هليوم است كه كمى شوق براى ديدن فيلم تا انتها ايجاد مى كند. 



مسئله وورمن: مارتین فريمن كه نقش روان شناس جوانى را بازى مى كند براى ديدن یک زندانى به زندان فراخوانده شده. قبل از ورود، در برابر در ورودى صداى همنواى زندانيان را مى شنود كه نام وورمن را فرياد مى زنند. رييس زندان مى گويد مدت زمان زيادى طول كشيده تا توانسته اند روان‌شناس جايگزينى برای وورمن پيدا كنند، حالا اينكه اين دكتر چه ويژگى دارد خود از رازهايى است كه قرار است بعدا پاسخ داده شود. رييس مى گويد كه كه وورمن مورد بسيار خاصى است و اگر دکتر بتواند مريضى او را تایید کند می‌توانند او را به جاى ديگرى بفرستند. وورمن شبیه یک آدم معمولی است، نشسته در یک سلول کوچک که با ژاكت مخصوص بيماران روانى دست‌هایش را به هم بسته‌اند. همه چيز در كمتر از پنج دقيقه اتفاق مى افتد، مريضى وورمن اين است كه فكر مى كند خداست. ادعا مى كند كه جهان را ٩ روز پيش آفريده و تمام آن چيزهايى را كه دكتر يا ديگران به عنوان خاطره يا تاريخ تصور مى كنند همراهشان آفريده‌است. چه شوكى از اين بالاتر؟ حالا اين مسئله دكتر جوان است كه با خدايى كه بعد از آفرينش كل گيتى به همراه تاريخچه اش حوصله اش سر رفته چه بايد بكند. مسئله وورمن كمدى جذابى است كه پر از غافل گيرى است. حضور مارتين فريمن در نقش روان پزشك كه حالا ديگر سابقه نسبتا طولانى در نقش دكتر واتسون سريال شرلوك دارد سبب شده كه آدم دائما به اين فكر كند كه دكتر روانپزشك بالاخره به نحوى پرده از كار اين خداى روى زمين برمى دارد و همه چيز به روال سابق باز مى گردد. غافل از اینکه آقای وورمن مدت‌ها به دنبال آدم باهوشی مثل او می‌گشته، آقای وورمن مشکلی بسیار بزرگ تر از این حرف‌هاست که حتی اگر خود کارآگاه بزرگ هم بود نمی‌توانست حلش کند.



درست قبل از اينكه همه چيز را از دست بدهى: پسرك كوچكى كه صبح قبل از هركارى مى رود تا با مخفیگاه کوچک‌اش در راه آب با تونلی تا راهى سفرى شوند. خواهرش كه از دوست پسرش به سختى جدا مى شود تا همراه پسرك و مادرشان شوند. مادرى كه سراسيمه بچه هايش را دفتر كار فروشگاه مى گذارد تا با رييسش صحبت كند تا بلكه سريعتر اخراج شود. رييس و همكارانى كه با نگاه‌های مضطرب شان زن و فرزندانش را دنبال مى‌كنند، نگرانشان هستند و دائم به او تاكيد مى كنند كه بايد به پليس شكايت كنند. همه اين ها در كنار بدنه آغازين درامى را مى سازد كه در غالب یک فيلم كوتاه بسيار خوب جاافتاده است و ذره‌ذره که به پيش مى رود ماجرايى را كه در پس اين همه اضطراب است برملا می‌كند. مادرى كه طعمه خشونت خانگى شده، حتی با تفنگ تهدید شده و حالا ديگر طاقت‌اش طاق شده فقط مى خواهد كه ديگر برود. برود و تا مدتى به هيچ چيز پشت سرش فكر نكند. فيلم زاویه لوگران درام نفس گيرى است كه حتى ظرفيت فيلم بلند بودن را هم دارد. ترس و وحشت بچه هايى كه بی‌حوصله تمام روز در انتظار این هستند که مادرشان کارهایش را سر و سامان دهد تا بالاخره از مهلکه بگریزند، در لحظه ورود پدرشان و مقابله مادر و پدرشان با هم فوق العاده است. پايان‌بندى نفس‌گير فيلم آنچنان فشارى بر بيننده وارد مى كند كه براى اتمام فيلم لحظه شمارى مى كند ولى به محض پايان فيلم آنچنان شعفی در دل بيننده ایجاد می‌کند که ديدن دوباره فيلم را طلب مى كند. 


من نبودم: ماجرای دکترهایی که برای فعالیت‌های داوطلبانه به آفریقا رفته‌اند ولی ناگهان اسیر نيروهاى شورشى مى‌شوند. حكايت بچه سربازهايى كه در سن ١٠ سالگى گروهبان شده‌اند، فریاد خون‌خون‌شان همه جا را پر کرده و براى نشان دادن لياقت شان به ژنرال ٣٠ ساله‌شان از كشتن هيچ كس دريغ نمى كنند. ولى ماجرا فقط اين نيست، كم كم كه فيلم پيش مى رود معلوم مى شود كه داستان خاطرات يكى از همين بچه سربازهاست كه حالا دارد قصه اش را به صورت فلاش بك براى جماعتى تعريف مى كند. يكى از همان دكترها كه زنده مانده، در جريان جنگ بالاخره فرار مى كند و برای انتقام، برای آنکه سربازِ کودک را مجازات کند او را به اجبار همراه خود برمى گرداند. او را تحويل نيروهای دولتى نمى‌دهد، از دست آنها هم فرار مى كند چون عاقبت کار کودک در پیش آنها مرگ است. او را از كشور خارج مى كند، بالاخره نجات يك نفر هم غنيمت است. فيلم چیزی شبيه تصوير كلر دنى در ماده سفيد از زندگى در ميان شورشيان آفريقاست، با اين تفاوت كه اين بار داستان بیشتر داستان سربازهاست تا سفیدپوستان. سرباز كوچك كه ديگر نوجوانى شده هنوز هم اعتقاد دارد، كشتن چيز خاصى نيست آدم به آن عادت مى كند، آدم ها سربازى مى روند و از آن باز مى گردند ولى مسئله اين است كه بعد از این همه کارهایی که انجام داده‌ای باز خودت باشی . روايت تلخ استبان كرسبو از جنگ در آفريقا و سرنوشت بچه هاى جنگ تجربه نفس گير و یکی از دیدنی‌ترین نمونه‌های سال است. 



آيا من بايد مراقب همه چيز باشم: تصویر كميكى از زندگى يك زوج و دو فرزندشان كه مى‌خواهند بروند عروسى. مادرى شلخته كه نمى‌گذارد هيچ كس ديگرى كارها را انجام دهد و در نهايت هم همه چيز را هم خراب مى‌كند و دائم غر مى‌زند كه آيا من بايد مراقب همه چيز باشم. فيلم با همان مدت زمان كوتاهش شبيه يك كارناوال پيوسته، يك سور بى پايان از شوخى‌ها و اتفاقات كميك وار، براى خانواده از صبح كه بيدار مى شوند تا زمانى كه به عروسى مى روند جريان دارد. كوتاهى زمان فيلم باعث شده که ريتم فيلم به خوبى حفظ شود و بيننده همراه دوربينى باشد كه مادرِ شتاب‌زده و سراسيمه را از گوشه اى تا گوشه ديگر خانه تعقيب مى كند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر