یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۰


نگاه ها خیره جانی و لوییس آنقدر ترس آور است که آدم می ترسد اگر در داخل شان گیر کند در چشم بر هم زدنی تا عمق بی نهایت آن فضای خالی سقوط می کند. ولی بیشتر از آن فضای خالی در ته آن نگاه ها ترس است. جانی و لوییس شخصیت های اصلی فیلم برهنه، هر دو گمشده اند، نگاه هایشان را به دور دست خیره کرده اند تا شاید در آن فضای لایتناهی نشانه ای پیدا کنند. در همین حال هنوز به یافتن راه چاره ای در نزدیکی امید دارند. با اینکه چند وقتی است از هم دورند ولی هر دو هنوز فکر می کنند با هم بودنشان تنها راه حل شان است. برای همین است که لوییس برای جانی کارت پستال می فرستد و او هم رد ادرس را می گیرد تا برسد به صاحب آدرس. هر دو هنوز فکر می کنند نشانه هستند برای گریز دیگری از این گمگشتگی و در عین حال می دانند که این واقعیت ندارد. برای همین است که تقریبا در تمام فیلم نگاهشان با هم طلاقی نمی کند. نه تنها نگاهشان بلکه هر کدام حصاری دور خود کشیده است تا دیگری حتی به نزدیکی او هم نیاید، تا نکند که تصویر رویاییش نابود شود. شاید که به خاطر این حصار بدن های برهنه شان آسیب نبیند و رویاهایش حفظ شود. رفتارهایشان با هم متفاوت است، لوییس آرام می رود سر کار، بر می گردد خانه و روی تخت تک نفره اش می خوابد. از آن طرف جانی بی پروا به هر سویی می رود و با هر کسی صحبت می کند ولی با همه این حرف ها نمی تواند به کسی نزدیک شود . ولی این فاصله همیشه هم حفظ نمی شود، بالاخره بقیه هم در ماجرا تاثیر دارند. وقتی که اوضاع کمی بحرانی می شود، بالاخره این دیوار های شیشه ای می شکنند و آن وقت است که می توانند در چشم همدیگر نگاه کنند. آنجاست که تصویرشان واقعی می شود و ترس هاشان کم می شود. آنجاست که وقتی لوییس به جانی می گوید که دارد به منچستر می رود و از او می خواهد که همراهی اش کند، جانی هم قبول می کند. .ولی هر دو می دانند که این آخر راه است. آنجاست که وقتی لوییس دارد از خانه بیرون می رود، جانی می پرسد که ایا بر می گردد و او می گویید حتمی و هر دو می دانند که در همان لحضه راهشان برای همیشه از هم جدا شده است ولی دیگر از این نمی ترسند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر