با همه فراوانی و اهمیتی که مساله طلاق در یکی دو دهه اخیر زندگی در ایران داشته ولی کمتر رسانهای چه در مقیاس همگانی و چه در محیطهای کوچکتر آن را به عنوان موضوع اصلی خود استقاده کرده است. تا سالهای زیادی که مساله آنقدر تابو بود که همه چیز فقط پیرامون عواقب ماجرا خلاصه میشد و هیچکس یا جرات پرداخت به خود موضوع را نداشت یا به آن اهمیتی نمیداد و همیشه سر و ته ماجرا با چند نما از راهروی تنگ دادگاه و قاضی که مدام فریاد میزند «نه، نه، خانم نمیشود» جمع میشد. در سالهای اخیر شاید بهترین نمونه در باب مشکلات طلاق جدایی فرهادی بود که آن هم از جایی در میانه راه طلاق را به حال خود رها میکرد و موضوع دیگری را برمیگزید. طلاق اگرچه این روزها دیگر تابو نیست و آمارش دیگر به راحتی قابل دسترسی است ولی نامش همچنان به مثابه یک اسم رمز میماند که تا به میان میآید بیشتر آدمها سری به نشانه تاسف تکان میدهند و رد میشوند. بعضیها از سر مشکلات خود ماجرا، بعضیها هم افسوس عواقب آن را میخورند.
ولی در کشوری کمیآن طرفتر، در جایی که مذهبش با کمی دنگ و فنگ، بیشتر از هر چیز شبیهتر به اسلام است، رونیت و شولمی الکابتز آنچنان تصویری از ماجرای طلاق در دادگاهی یهودی اسراییل ارائه میدهند که آنقدر واقعی و نزدیک است که میشود با هر لحظهاش زندگی کرد. برای نشان دادن وحشت و هراسی که نه در پلههای تو در تو و شلوغ دادگاه بلکه در منظره آدمهای بیصدایی که در اتاق انتظار خاکستری رنگ منتظرند تا نوبتشان برسد و وارد اتاق ساده دیگری بشوند تا سه خاخام حکمشان را ارائه دهند، ارائه میشود. فضای سردی که تحمل ساعتی هم د رآنجا دردآورد است چه برسد به اینکه ماجرا نزدیک به یک دهه ادامه داشته باشد. ماجرایی که اینقدر طولانی شده که هر کدام از طرفین و حتی وکلایشان هی به طور دائم میشکنند و خرد میشوند و دوباره سر پا میایستند تا بالاخره همه چیز تمام شود در حالیکه مشکل اصلی جای دیگریست. سیستمی که بر اساس آن همه چیز را طراحی کردهاند، دیگر جوابگو نیست. دستگاه قضایی که این قدر همه چیز را کش میدهد تا آدمها خودشان ماجرا را فراموش کند. مگر اینکه کسی مثل ویوین امسالم آنقدر ادامه بدهد، یک دهه صبر کند، خون دل بخورد، حرف و کنایه بشنود تا حق اولیه انسانیاش را پس بگیرد. حقی که حتی آخر سر برای یک زن مطلقه در جامعه یهودی اسراییل آنچنان عاقبت خوشی هم ندارد. ولی رونیت با تلاشی خستگیناپذیر، بدون آنکه ماجرا از آنچه هست بزرگتر نشان دهد یا دنیای داستان را بیجهت گسترش دهد، همه چیز را فقط به همان اتاق کوچک دادگاه و سالن انتظار تنگش محدود میکند و آنچنان داستانی از مشکلات اولیه انسانی ارائه میدهد که سالها میشود مورد ارجاع قرار بگیرد. چهره زنی میان سال را به تصویر در میآورد که حتی در ساکتترین و سادهترین لحظاتش میشود در دنیایش غرق شد و بار اندوهش را چشید.
ولی در کشوری کمیآن طرفتر، در جایی که مذهبش با کمی دنگ و فنگ، بیشتر از هر چیز شبیهتر به اسلام است، رونیت و شولمی الکابتز آنچنان تصویری از ماجرای طلاق در دادگاهی یهودی اسراییل ارائه میدهند که آنقدر واقعی و نزدیک است که میشود با هر لحظهاش زندگی کرد. برای نشان دادن وحشت و هراسی که نه در پلههای تو در تو و شلوغ دادگاه بلکه در منظره آدمهای بیصدایی که در اتاق انتظار خاکستری رنگ منتظرند تا نوبتشان برسد و وارد اتاق ساده دیگری بشوند تا سه خاخام حکمشان را ارائه دهند، ارائه میشود. فضای سردی که تحمل ساعتی هم د رآنجا دردآورد است چه برسد به اینکه ماجرا نزدیک به یک دهه ادامه داشته باشد. ماجرایی که اینقدر طولانی شده که هر کدام از طرفین و حتی وکلایشان هی به طور دائم میشکنند و خرد میشوند و دوباره سر پا میایستند تا بالاخره همه چیز تمام شود در حالیکه مشکل اصلی جای دیگریست. سیستمی که بر اساس آن همه چیز را طراحی کردهاند، دیگر جوابگو نیست. دستگاه قضایی که این قدر همه چیز را کش میدهد تا آدمها خودشان ماجرا را فراموش کند. مگر اینکه کسی مثل ویوین امسالم آنقدر ادامه بدهد، یک دهه صبر کند، خون دل بخورد، حرف و کنایه بشنود تا حق اولیه انسانیاش را پس بگیرد. حقی که حتی آخر سر برای یک زن مطلقه در جامعه یهودی اسراییل آنچنان عاقبت خوشی هم ندارد. ولی رونیت با تلاشی خستگیناپذیر، بدون آنکه ماجرا از آنچه هست بزرگتر نشان دهد یا دنیای داستان را بیجهت گسترش دهد، همه چیز را فقط به همان اتاق کوچک دادگاه و سالن انتظار تنگش محدود میکند و آنچنان داستانی از مشکلات اولیه انسانی ارائه میدهد که سالها میشود مورد ارجاع قرار بگیرد. چهره زنی میان سال را به تصویر در میآورد که حتی در ساکتترین و سادهترین لحظاتش میشود در دنیایش غرق شد و بار اندوهش را چشید.