در میان زنان
نویسنده ژاپنی کمتر کسی به بیرحمی و
خونسردی تائهکو تومیوکا روح خشن زندگی
روزمره را تصویر کرده است.
در همان معدود
داستانهای کوتاهی که از تومیوکا به
انگلیسی ترجمه شده (+)، زندگی دخترک جوانی
که تحمل دیدارهای ناخواسته پسرعمویش را
ندارد (از
دید یک سگ)،
پیرزنی که خودش و هر دو بچهاش بی صبرانه
منتظرند تا مرگ او را با خود ببرد و به این
همه مشکلات در زندگی اش پایان دهد (مرگ
عزیز)،
مادری که در رابطه پرخاشگرانه-منفعلانه
(Passive – Aggressive)
بیپایانی
با دخترش است (خاکسپاری
زرافه) و
شاید بهتر از همه در داستان زندگی
اشرافزادهای که آنچنان غرق زیبایی
مراسم چای میشود که تمام ابعاد انسانیش
را از دست میدهد و صرف همان زیبایی او
را تا ورای مرزهای حیوانیت سوق میدهد
(یستریر)،
آنچنان بیرحمانه داستان را روایت میشود
که با اینکه در بیشتر آنها هیچ اتفاق
خاصی روی نمیدهد باز هم نفس در دهان
خوانندهاش حبس میشود و هر از چند گاهی
داستان کتاب را از شدت فشار به گوشهای
پرت میکند.
یوکواوگاوا را میتوان به عنوان دنباله روی معاصرتر کارهای تومیوکا در نظر گرفت. اوگاوا که یک نسل بعدتر از تومیوکا پا به عرصه حرفهای گذاشته این بیرحمی و رو راستی تومیوکا را با ترفندهای داستانی به خوبی در هم میآمیزد و آنچنان بیوقفه و از هر سو هجوم میبرد که خواننده متوجه نمیشود از کدام جهت مورد حمله واقع شدهاست. از همان دو داستان کوتاهی که در نیویورکر چاپ کرده بود هم میشود این ویژگیها را تشخیص داد ولی بهترین نمایش آن مجموعه داستان انتقام،یا که همانطور که عنوان فرعی کتاب توضیح میدهد مجموعه ۱۱ داستان سیاه است. داستانهایی که شاید با سبک مرسوم داستانهای خشن و جنایی آنچنان همراستا نباشند. حتی عنوان انتقام هم ممکن است برای کتاب تا حدی گمراهکننده باشد. داستانهایی که بعضیهاشان به همان سبک و سیاق تومیوکا به آرامی پیش میروند و تنها در آخر کارضربه سهمگینی به خواننده میزند. ولی همین داستانهای ساده بعدها قطعات پازلی میشوند که آدم را در داستانهای بعدی بیشتر درگیر میکنند. از کنار هیچ کدام از آدمهای مجموعه نمیتوان به سادگی گذشت، هر کدام در جایی که انتظارش را نداری در داستان دیگر دوباره سر بیرون میآورند و در نهایت این شبه را بهوجود میآورند که واقعا چند نفر قهرمان اصلی در اینجاهستند و واقعا چه کسی در حال انتقام گرفتن است و قربانی انتقام کیست؟
یوکواوگاوا را میتوان به عنوان دنباله روی معاصرتر کارهای تومیوکا در نظر گرفت. اوگاوا که یک نسل بعدتر از تومیوکا پا به عرصه حرفهای گذاشته این بیرحمی و رو راستی تومیوکا را با ترفندهای داستانی به خوبی در هم میآمیزد و آنچنان بیوقفه و از هر سو هجوم میبرد که خواننده متوجه نمیشود از کدام جهت مورد حمله واقع شدهاست. از همان دو داستان کوتاهی که در نیویورکر چاپ کرده بود هم میشود این ویژگیها را تشخیص داد ولی بهترین نمایش آن مجموعه داستان انتقام،یا که همانطور که عنوان فرعی کتاب توضیح میدهد مجموعه ۱۱ داستان سیاه است. داستانهایی که شاید با سبک مرسوم داستانهای خشن و جنایی آنچنان همراستا نباشند. حتی عنوان انتقام هم ممکن است برای کتاب تا حدی گمراهکننده باشد. داستانهایی که بعضیهاشان به همان سبک و سیاق تومیوکا به آرامی پیش میروند و تنها در آخر کارضربه سهمگینی به خواننده میزند. ولی همین داستانهای ساده بعدها قطعات پازلی میشوند که آدم را در داستانهای بعدی بیشتر درگیر میکنند. از کنار هیچ کدام از آدمهای مجموعه نمیتوان به سادگی گذشت، هر کدام در جایی که انتظارش را نداری در داستان دیگر دوباره سر بیرون میآورند و در نهایت این شبه را بهوجود میآورند که واقعا چند نفر قهرمان اصلی در اینجاهستند و واقعا چه کسی در حال انتقام گرفتن است و قربانی انتقام کیست؟
نمونه معاصر این
طور روایت در سینما را میتوان درداستانهای وحشی دیمین زیفرون و یا نشانگناه ژیان ژانگکه ژیا دید.
اما هردوی
آنها آنچنان درگیر ارتباط خشونتهای
روزمره با مشکلات سیاسی جامعه میشوند
که جزئیات روایت را فراموش کردهاند و
داستانهای شان بعد از بار اول دیگر آن
گیرایی سابق را ندارند.
(در این بین
داستانهای وحشی شاید تا حدی بهتر عمل
میکند و روحیه طنزآمیز و فانتزیوار
ماجرا کمی فیلم را نجات میدهد ولی همچنان
به همان راه میرود.)
انتقام در
چنین دامهایی اسیر نمیشود و خودش را
از وابستگی به یک کشور و یا یک عده آدم خاص
میرهاند. و
داستانهای کوتاه مجموعه انتقام نه تنها
در خواندنهای دوباره و چندباره تکراری
نمیشوند بلکه در هر بار خواندن لایههای
جدیدی از خود نشان میدهند و این پازلی
که به طور کلی در حال شکل گرفتن است را
کاملتر و دقیقتر میکنند.
همچون تارهای
نازکی در اطراف آدم به آرامی تنیده میشوند
و در آخر سر چنان شبکه در هم تنیدهای از
سیاهیها میآفرینند که خواننده را
میخکوب میکند.
شاید یکی از
بهترین چیزها درباره کتاب را بشود با
ارجاع به تکهای از متن خودش ذکر کرد:
"جملات چیز
چشمگیری نبودند، همینطور شخصیتها
و پلات داستان، ولی یک جور جریان لیزی در
زیر هر کدام از کلمات در جریان بود و من
متوجه بودم که دلم میخواهدهمین طور مدام
و مدام با اشتیاق به آن ادامه بدهم"