کُنت
برای آخرین بار به شهری نگاه کرد که دیگر
که مال او بود و نبود.
به
راحتی میتوانست از روی تعداد لامپهای
راههای اصلی، بلوار و حلقههای باغ
را تشخیص دهد، حلقههای همکزی که
کرملین در مرکز آن و ورای آن کل روسیه
بود.
کُنت
با خودش فکر کرد که از زمانی که انسان وجود
داشته تبعید هم بوده است.
از
قبیلههای بدوی تا جوامع پیشرفته، هر از
چندگاهی کسی بوده که خواستهاند تا وسایلش
را جمع کند، از مرز بگذرد و دیگر هیچوقت
قدم به خاک سرزمیناش نگذارد.
در
هر صورت تبعید مجازاتی بود که خدا برای
آدم در اولین فصل کمدی انسانی در نظر گرفت؛
چند صفحه بعدتر هم آدم نثار قابیل کرده
بود.
بله،
تبعید قدمتی به طول عمر بشر دارد.
ولی
روسها اولین استادان مفهوم تبعید در
خانه بودند.
از
اوایل قرن هجدهم تزارها ز افرستادن
مخالفانشان به خارج دست کشیده و در عوض
تبعید به سیبری را انتخاب کردند.
چرا؟
چون به این نتیجه رسیده بودند که تبعید
آدمها از روسیه مثل کاری که خدا با آدم
کرده بود مجازاتی کافی نیست؛ چون که در
یک کشور دیگر انسان میتواند خودش را غرق
کارش کند، خانه بسازد و خانواده تشکیل
دهد.
انگار
که او بتواند زندگی جدیدی شروع کند.
ولی
وقتی که در کشور خودت تبعیدی باشی، هیچ
شروع جدیدی وجود ندارد.
چون
که در گذر زمان تبعیدی در خانه، چه در
سیبری باشد و چه خارج از شهرهای بزرگ
هیچگاه عشقش به وطنش کم یا ناپدید
نمیشود.
در
حقیقت چون ما موجوداتی هستیم که که بیشترین
توجه را به چیزی داریم که به آن دسترسی
نداریم این انسانها هم احتمالاً درباره
جلال و شکوه مسکو بیشتر تأمل میکنند تا
هر مسکووی که آزاد است تا از آن لذت ببرد.
نجیبزادهای
در مسکو – نوشته آمور توول
پ.ن.: عکس از اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر