هر آدمی برای خودش آن اعماق وجودش یک قهرمان است حتی شاید یک ابرقهرمان. با خودش فکر میکند اگر بخواهد میتواند هر کاری بکند. تمام کارهایی که دیگران انجام میدهند از عهده او هم بر میآید و بالاخره یک روز به تمام پتانسیلهای وجودیاش جامعه عمل خواهد پوشاند. شاید حتی آن روز آمده و سالها از آن گذشته باشد ولی باز فکر میکند که روزی به دوران اوجش باز خواهد گشت. اگر خوششانس باشد متوجه میشود که سالها از آن قهرمان خیالیاش فاصله پیدا کرده. متوجه میشود که اینقدر ضعیف شده که هر روز میشکند. شریل فیلم وحشی یک جایی در وسط داستان فهمید که دیگر از آن قهرمان قدرتمندی که از خودش میشناخته سالها فاصله گرفته. برای همین هم تصمیم گرفت که خودش را پس بگیرد، خودش را دوباره احیا کند. داستان هم از همین جا شروع میشد. از شریلی که داشت از زندگی شهری و آدمهایش جدا میشد تا یکی از طولانیترین مسیرهای راهپیمایی آمربکا را که چیزی حدود ۴۵۰۰ کیلومتر دارد به تنهایی طی کند. مسیری که در غرب آمریکا، در فاصله حدود ۲۰۰ کیلومتری اقیانوس آرام از مرز مکزیک تا کاندا ادامه دارد(+). میخواست سه ماه در صحراهای خالی پیاده روی کند، دور از هر چیزی، دور از آدمها و رابطهها. راهی که انگار هر آدمی باید تنها برود، راهی برای اینکه آدم خودش را پس بگیرد. هر از گاهی، هر هفته یا دو هفته یکبار، کسی در میانه راه پیدا میشد که یا دیرتر از شریل راه افتاده بود ولی نام او را در دفتر ثبت جاده دیده یا که زودتر از او در راه بود و حالا در حال استراحت. به هم میرسیدند، سلامی میکردند، چیزی با هم مینوشیدند و تجربیاتشان از جاده را با هم مرور میکردند بعد مثل دوتا غریبه از هم جدا میشدند. هر کدامشان میدانستند که این جاده ۵۰۰۰ کیلومتری پیوندی عمیق بینشان بوجود آورده، ولی از طرف دیگر همین جاده بهشان نشان داده که باید تنهایی این راه را بروند. دیگران در میانه راه کمک میکنند ولی در نهایت آدم باید به تنهایی خودش را پسبگیرد، انگار که کسی جز خودش به نجاتش نخواهد آمد.
چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۳
Wild at Heart
هر آدمی برای خودش آن اعماق وجودش یک قهرمان است حتی شاید یک ابرقهرمان. با خودش فکر میکند اگر بخواهد میتواند هر کاری بکند. تمام کارهایی که دیگران انجام میدهند از عهده او هم بر میآید و بالاخره یک روز به تمام پتانسیلهای وجودیاش جامعه عمل خواهد پوشاند. شاید حتی آن روز آمده و سالها از آن گذشته باشد ولی باز فکر میکند که روزی به دوران اوجش باز خواهد گشت. اگر خوششانس باشد متوجه میشود که سالها از آن قهرمان خیالیاش فاصله پیدا کرده. متوجه میشود که اینقدر ضعیف شده که هر روز میشکند. شریل فیلم وحشی یک جایی در وسط داستان فهمید که دیگر از آن قهرمان قدرتمندی که از خودش میشناخته سالها فاصله گرفته. برای همین هم تصمیم گرفت که خودش را پس بگیرد، خودش را دوباره احیا کند. داستان هم از همین جا شروع میشد. از شریلی که داشت از زندگی شهری و آدمهایش جدا میشد تا یکی از طولانیترین مسیرهای راهپیمایی آمربکا را که چیزی حدود ۴۵۰۰ کیلومتر دارد به تنهایی طی کند. مسیری که در غرب آمریکا، در فاصله حدود ۲۰۰ کیلومتری اقیانوس آرام از مرز مکزیک تا کاندا ادامه دارد(+). میخواست سه ماه در صحراهای خالی پیاده روی کند، دور از هر چیزی، دور از آدمها و رابطهها. راهی که انگار هر آدمی باید تنها برود، راهی برای اینکه آدم خودش را پس بگیرد. هر از گاهی، هر هفته یا دو هفته یکبار، کسی در میانه راه پیدا میشد که یا دیرتر از شریل راه افتاده بود ولی نام او را در دفتر ثبت جاده دیده یا که زودتر از او در راه بود و حالا در حال استراحت. به هم میرسیدند، سلامی میکردند، چیزی با هم مینوشیدند و تجربیاتشان از جاده را با هم مرور میکردند بعد مثل دوتا غریبه از هم جدا میشدند. هر کدامشان میدانستند که این جاده ۵۰۰۰ کیلومتری پیوندی عمیق بینشان بوجود آورده، ولی از طرف دیگر همین جاده بهشان نشان داده که باید تنهایی این راه را بروند. دیگران در میانه راه کمک میکنند ولی در نهایت آدم باید به تنهایی خودش را پسبگیرد، انگار که کسی جز خودش به نجاتش نخواهد آمد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر