از همان سکانس اول تبعید، از همان دوربینی که به سمت درخت می رود و از همان جادیی که بین ما و درخت قرار دارد و ماشین با شتاب در آن در حال حرکت است، آدم می رود به آرزوی درخت. ولی ما را که سال هست از کنار درخت تبعید کرده اند. فیلم هم همراه جاده می شود تا شاید خانه جدیدی در این جاده پیدا شود، همانطور که خانواده داستان به خانه جدیدشان می رسند. ولی خانه دیگر مفهومی ندارد وقتی هر کدام از افراد خانواده در درون خود به جای دوری تبعید شده اند و دیگر نمی توانند با هم ارتباط برقرار کنند. حوای داستان خود را قربانی می کند تا شاید آدم دوباره به پیش درخت برگردد و این تبعیدهای طولانی پایان یابد. ولی آدم تنها در کنار درخت هم دیگر چشم اندازی به جایی ندارد و چیز جز صخره ها در پیش رویش نیست.
پ.ن: روایت فیلم در یک چهارم پایانی تغییر می کند و داستان ی مقداری لوث می شود. باید نشست و منتظر النا بود تا دید آنجا چه اتفاقی می افتد و آیا دوباره از ان عالم پر رمز بازگشت چیزی خواهیم دید یا نه