در لهستان تازه آزاد شده از نظام سوسیالیستی، اوایل دهه ۹۰، آدمها کمکم انگار از خواب بیدار میشوند. انگار تا قبل از این همه فقط خوابرو بودند حالا بالاخره فرصتی ایجاد شده تا زندگیشان سر و شکلی واقعی بگیرد. حکومتی که زندگی آدمها را با جزئیات کنترل میکرده دیگر وجود ندارد و خلا آن برای انسانها فضایی خالی را ایجاد کرده که سراسیمه به دنبال پرکردن آن هستند. انگار بخواهند هرچه زودتر به آنچه که سالها فقط میلش را داشتند برسند و اکنون دیگری چیز جلودارشان نیست. آزادیهای غربی کمکم رواج پیدا کرده و حتی کلاسهای ورزش گروهی هم با موزیکهای مهیج غربی برگزار میشود. در این دوره زمانه زنهای داستانِ ایالات متحده عشق میخواهند که زندگیهای خالیشان را سر و سامانی دهند. ولی فضا سازی و فیلمبرداری سرد آن کاری کرده که این زنان در همان بستر اجتماعی خود منجمد شوند. انگار که ما از پیش بدانیم سرنوشت تکتک آنها رو به نابودی است و هرکدام به نوعی از آن چیزی که دوست دارند باز میمانند. ساختار اپیزودیک و موضوع اصلی ایالات متحده عشق از خیلی جهات یادآور برخی زنان کلی ریکارد هم هست. اما در جایی که برخی زنان به وضوح داستانها و آدمهایش را از هم جدا میکند تا تصویر کلی پیرامون زندگی زنهای داستانش شکل دهد، ایالات متحده ساختار شناختهشدهتری دارد و جامعه کوچکی دارد که آدمهایش دائما در تماس با هستند و از مدرسه، باشگاه ورزش و مجتمع آپارتمانی استفاده میکند تا علیرغم اپیزودبندیهای مجزا روایت آدمهایش را در هم بتند تا ساختار پرفشارش را خلق کند. اما مساله این است که هیچکدام از این آدمها برای چیزی که میخواهند آماده نیستند. مثل تشنگانی که تازه به آب رسیده باشند، حالا که کمونیست رخت بربسته و رفته، چیزی از زندگیشان خالی شده ولی نه این زنهای داستان نه مردهای مقابلشان نمیدانند که چطور باید آن را پر کنند. برای همین است که بیشتر از آنکه مرهمی برای عشقهایشان باشند بر همدیگر زخم میزنند و ایالات متحدهای وجود ندارد و در نهایت همه در جزیرههای مجزایشان فقط در کنار یکدیگر پر از عشقهای نافرجام میماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر