یکی از غمانگیزترین روزهای زندگی من وقتی بود که مادرم گفت سوپرمن وجود نداره. من عاشق کتابهای کمیک بودم وهمیشه میخوندمشان. دوستشان داشتم برای این که حتی در عمق بدبختی هم با خودت فکر میکردی «اون میاد، من فقط نمیدونم کی ولی اون همیشه میاد و همیشه همه آدمهای خوب رو نجات میده و آنها هیچوقت آخرش...». نمیدونم شاید کلاس چهارم و یا پنجم بودم. داشتم کتاب میخوندم و همینطوری به مادرم گفتم «میٔدونی مامان، به نظرت سوپرمن اون بالاست؟»
مادرم گفت: «سوپرمن واقعی نیست.»
من با یه حالی گفتم «نیست؟ منظورت چیه»
«نه، اون که واقعی نیست.»
فکر کرد مثل وقتی که فهمیدم بابا نوئل واقعی نیست گریه میکنم ولی من گریه میکردم چون کسی دیگه اونقدر قدرت نداشت که برای نجات ما بیاد.
در انتظار سوپرمن - دیویس گوگنهایم (۲۰۱۰)
عجب آدم بیفکری بوده این گوگنهایم که تا دوازده سالگی نمی فهمیده که فرق افسانه و واقعیت چیه و سوپرمن رو واقعی می دونسته، و از اون بدتر اینکه فکر کرده میشه از افسانه بودنِ سوپر من، هر منجی دیگری رو هم افسانه نامید. یعنی چون شیء گردی که در دست داشته گردو بوده، پس لابد هر گرد دیگری گردو خواهد بود!
پاسخحذفروزی کیمیاگران، به دنبال تبدیل مس به طلا بودند، و آن هم با اعمالی که ربط زیادی هم به علم شیمی نداشت[کیمیا، معرب شیمی است و بسیاری از یافته های علم شیمی قدیم، حاصل فعالیتهای همین کیمیاگران بوده است.] البته ان اعمال خرافه بود، ولی روزی علم پیشرفت کرد و نشان داد که بله! مس می تواند تبدیل به طلا بشود: با واکنشهای هسته ای و تغییر در هستۀ اتم مس، و الکترون باران کردن الکترونهای اطراف هسته، این امر ممکن است؛ هر چند هزینه اش به مراتب بیشتر از هزینه استخراج یا خرید طلاست.