دلم از تاریکیها خسته شده
همه درها به روم بسته شده
ولی زیر لب کفاف نمیداد، دلم آرام نمیگرفت. دلم صدای خودش را میخواست که همین طور مدام تکرار کند
جغد بارون خوردهای تو کوچه فریاد میزنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون میکنه
ماشین یک ربع آن طرفتر بود، ولی قبلش باید یه کاری انجام میدادیم. تا کمتر از یک ساعت توی اتوبان قرار میگرفتم و چهار ساعت جاده میماند و من و فرهاد که دائم تکرار کند
من اسیر سایههای شب شدم
شب اسیر تور سرد آسمون
پا به پای سایهها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر