۱. سال ۲۰۰۹ دو سال قبلتر از آنکه ماریناآبرامویچ پروژه معروفش در موزه هنرهای معاصر نیویورک را اجراکند، پروژه کم سرو صداتری داشت با عنوان آشپزخانه. آشپزخانه ارجاعی بود به خاطرات کودکی آبرامویچ و زندگی که دیگر وجود ندارد. در پرده پنجم آشپزخانه ویدیویی بود به نام حمل شیر به طول ۱۲ دقیقه و چهل و سه ثانیه از آبرامویچ که با لباس تماما سیاه مرسوم آن پروژه در وسط آشپزخانه ایستاده است. در تمام مدت ۱۲ دقیقه و چهل و سه ثانیه ظرف شیری را در دست گرفته، از یک طرف مهرمادرانهای دارد و خوشحال از نگهداشتن ظرف و از طرف دیگر طاقت و تحملش هر لحظه کمتر میشود و آرزوی رهایی کاسه شیر هر دقیقه بیشتر. انگار در هر لحظه حالش از شادی ابدی به ناراحتی بیپایان تغییر میکند و پیوسته این چرخه در تمام این ۱۲ دقیقه و چهل و سه ثانیه در حلقه تکرار است. هر لحظه مقداری از شیر در اثر لرزش دستش بیرون میریزد و شادی ناشی از رهایی با ناراحتی از دست رفتن شیر در هم میآمیزد.
۲. ریونوسکه آکوتاگاوا جایی در داستان کوتاه دماغ اشاره میکند که قلب انسان دو احساس متضاد را با هم حمل میکند. آدم همواره با انسانی که از بدبختی رنج میبرد احساس همدردی میکند. اما وقتی آنها میتوانند بر بدختیشان چیره شوند، ناامیدی خاصی بر آدم غلبه میکند و حتی ممکن است بخواهد آنها را دوباره به بدبختیشان بازگرداند و قبل از اینکه متوجه شود به آنجا رسیده است که احساس خصمانهای (حتی نه به صورت فعالانه) نسبت به آنها در دلش پرورانده است.
۳. در زندگی پرهیاهوی این روزها آدم فراموش میکند که نبرد اصلی کدام است. زندگی پر شدهاست از همین دوگانهها. همینهایی که آدم را در آنی از درون پاره پاره میکند. ولی آنقدر جریانهای فرعی فراوان است که نبرد اصلی فراموش میشود. آخر سر وقتی که مغاک به طور کامل جنگجوی خسته را در برگرفت و همین طور بیحرکت وسط زمین نشست، دیگر خسته از جنگهای فرعی بیرون و شکست خورده از درون است